توضیحات
اسکات فیتز جرالد
ترجمه: رضا رضایی
نشر ماهی
در سال 1922 که ایالات متحده دورانی از رشد اقتصادی را پس از جنگ جهانی اول میگذرانید، روزبهروز بر تعداد میلیونرهای ایالت متحده افزوده میشد. علاوه بر این در همان سالها قانون منع تولید و فروش مشروبات الکلی در ایالت متحده حکمفرما بود و عدهای از راه تولید و توزیع قاچاق اینگونه مشروبات، ثروتهای بادآوردهای را به چنگ آوردند.
گتسبی یکی از این میلیونرها است که به خاطر مهمانیهای باشکوهش به شهرت رسیده است. او که در گذشته پسری فقیر و از اهالی غرب میانه بوده، عاشق دختری به نام دیزی فی میشود. زنی از کنتاکی که گتسبی او را در بحبوحهی جنگ جهانی اول و در قامت افسری جوان دیده بوده است.
نیک کراوی، از اهالی غرب میانه که به سواحل شرقی آمریکا کوچ کرده همسایهی گتسبی میشود. نیک نسبت به مهمانیهای مکرر همسایهاش بدبین است اما کمکم خودش نیز مهمان این جمعها میشود و به مرور متوجه دلیل برگزاری مهمانیهای شنبهشب میشود.
گتسبی عاشق است و این مهمانیها در واقع بهانهای هستند که او بتواند معشوقهی روزهای جوانیاش را ملاقات کند.
نیک که معشوقهی او را میشناسد، در همین حین درگیر گذشتهی گتسبی میشود و به تحقیق در مورد زندگی و گذشتهی او میپردازد.
داستان کتاب در نیویورک و لانگآیلند و زمانی اتفاق میافتد که فیتزجرالد آن را عصر موسیقی جاز مینامد.
گتسبی بزرگ در لیست صدکتاب برتر جهان قرار دارد و در سال 2013 نیز مورد اقتباس سینمایی قرار گرفته است.
این کتاب در 239 صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
در سالهایی که جوانتر و زودرنجتر بودم، پدرم نصیحتی به من کرد که هنوز آن را در ذهنم مرور میکنم. پدرم گفته بود:« هر وقت دیدی که میخوای از کسی ایراد بگیری فقط یادت باشه که آدمهای دنیا همه این موقعیتها رو نداشتن که تو داری.»
چیزی بیشتر از این نگفته بود، ولی ما همیشه با کمترین کلمات منظورمان را خوب میرساندیم، و من میفهمیدم که پدرم منظورش خیلی بیشتر از همین یک جمله بوده. در نتیجه، من عادت کردهام که قضاوتهایم را توی دلم نگه دارم، و همین خصوصیات باعث شده که باطن عجیب و غریب خیلی از آدمها برایم رو بشود و در عینحال گرفتار آدمهای پرچانه کارکشتهای هم بشوم. اگر این خصوصیت در آدم معمولی دیده بشود، آدم غیر معمولی زود تشخیص میدهد و به آن میچسبد، و به همین علت هم در کالج بهناحق متهمم میکردند که سیاستبازم، چون سنگصبور آدمهای غریبهای میشدم که اختیار خودشان را نداشتند. بیشتر وقتها محرم راز میشدم بدون آنکه بخواهم. خیلی وقتها که با دیدن نشانههای مسلم میفهمیدم که انگار قرار است راز دلی فاش بشود، خودم را میزدم به خواب، به حواسپرتی، یا بیاعتنایی، بخصوص که راز دل گفتن جوانها، یالااقل الفاظی که برای راز دل گفتن به کار میبرند، معمولا شبیه رونویسی از دست یکدیگر است، آنهم با قلمخوردگیهای فاحش. قضاوتنکردن آدم برمیگردد به امیدواری زیاد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.