توضیحات
- پارکِ شهر
- هانیه سلطانپور
- نشر چشمه
کتاب پارک شهر روایتگر داستان مرد جوانی است که در مرکز پزشکی قانونی تهران در خیابان بهشت کار میکند. مردی که مادرش را از دست داده و پدرش نیز در آستانهی مردن است. کار او راه انداختن مراجعینی است که برای تحویل اجساد یا شناساییشان میآیند. او عاشق سینماست و البته کتاب. قهرمانی که در تنهایی خودش فرورفته و رابطهی بسیار کمی با جهان بیرون دارد. او طی اتفاقی تصمیم میگیرد برای به هم زدن این نظم کسالتبار کاری بکند. سلطانپور با فضاپردازیهای ضربهزننده و دیالوگهای درخشان، قهرمان خود را میسازد و آدمهای اطرافش را، که هر کدام قصهای برای خود دارند. جوان داستان او در حال له شدن است و خشونت تا اعماق ذهنش پیشرفته. مرگ برایش عادی است و در عین حال نمیتواند با آن کنار بیاید. نویسندهی جوان رمان او را وادار به عمل میکند و مخاطب را همراهش به جاهایی میبرد و تکههایی از ذهن او را برایش آشکار میکند که نشانی از شر دارند. پارک شهر روایت برآمدن این ذهن متناقض است.
این کتاب در 233 صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
چراغها را روشن کردم و پرده را کنار زدم. باغ لخت بود. پرده را کشیدم. سنتور کهنهای را که زمان دانشجویی خریده بودم از زیر تخت بیرون آوردم. روی سنتور چند صفحه نت بود. نتها را برداشتم و سنتور را تمیز کردم. چندتا از سیمها دررفته بود، کوکها شل بود، مضرابها گم شده بود و نمیدانستم دفترهای نت کجای خانه گموگور شده بود که هر چه میگشتم پیدا نمیشد. آخرین دفترها را که خودم نوشته بودم تو آتش سوخته بودند. چراغ را برداشتم و رفتم زیرزمین. هوا سرد بود و برف شب پیش یخ زده بود. در زیرزمین باز بود. اولینبار پانزده سال پیش به زیرزمین رفتم. پدر گفت جلوپلاسم را جمع کنم و قاتی دبههای سرکه کپهی مرگم را بگذارم. تازه متوسطه را تمام کرده بودم. پنجاه شصت روز آزگار تو زیرزمین ماندم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.