توضیحات
- وقتی یتیم بودیم
- کازوئو ایشی گورو
- ترجمه: مژده دقیقی
- نشر هرمس
کتاب وقتی یتیم بودیم داستان زندگی کریستوفر بنکس، یکی از کارآگاهان لندن است که زندگی یکنواختی را میگذارند، اما گذشته پرآشوبی دارد و در کودکی پدر و مادرش به طرز غریبی در شانگهای ناپدید شدهاند.
کریستوفر که به خاطر این ماجرای غمانگیز از کودکی با خود عهد کرده که کارآگاه شود، در طول بخش اول کتاب که در لندن می گذرد با کنار هم چیدن پازل خاطراتش، تلاش میکند پاسخی برای معمای ناپدید شدن پدر و مادرش پیدا کند.
در خلال نوشتههای روزمرهی کارآگاه بنکس، خواننده به تصویری از شانگهای تحت سلطهی استعمار دست پیدا میکند که در دوران تجارت تریاک برای چینیها سرشار از محنت و برای مهاجران خارجی و ساکنان مهاجرنشین، نمادی از یک زندگی اشرافی و دور از رنج است.
مادر کریستوفر به مبارزه با قاچاق تریاک به چین میپردازد و کریستوفر بر این گمان است که ناپدید شدن پدر و مادرش با یک فاصلهی زمانی کوتاه، دقیقا با همین مساله در ارتباط است.
در بحبوحهی جنگ چین و ژاپن در سال ۱۹۳۷ کریستوفر به شانگهای برمیگردد با این امید که پدر و مادرش را پیدا کند.
تا اینجای کار خواننده هنوز هم بر این باور است که پدر و مادر قهرمان داستان در راه مبارزه با قاچاق تریاک جان خود را از دست دادهاند یا برای همیشه در چنگال سوداگران گرفتار آمدهاند.
او پس از تلاشی بیثمر، سرانجام از طریق دوست پدر و مادرش یعنی عمو فیلیپ، متوجه واقعیت تلخ داستان زندگیاش میشود.
این کتاب در سال ۲۰۰۰ منتشر شد و در همان سال نیز جزو فهرست نهایی جایزهی بوکر قرار گرفت.
این کتاب در ۴۰۰ صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
الآن یادم نمیآید که ماجرای اتاق ناهارخوری قبل از بازدید مأمور بهداشت اتفاق افتاد یا بعد از آن. آنچه در خاطرم مانده این است که آن روز بعدازظهر باران شدیدی میبارید، و در نتیجه فضای خانه دلگیر بود، و من نشسته بودم توی کتابخانه و زیر نظر مای لی مسئلههای حسابم را حل میکردم.
به آنجا میگفتیم «کتابخانه»، ولی تصور میکنم در واقع امر صرفاً اتاق انتظاری بود که دیوارهایش را برحسب تصادف قفسههای کتاب پوشانده بود. وسط این اتاق فقط بهاندازه یک میز چوب ماهون جا بود و پشت همین میز بود که من همیشه، پشت به در دو لنگهای اتاق ناهارخوری، تکالیف مدرسهام را انجام میدادم. از نظر مای لی، آمد من، آموزش من بسیار حائز اهمیت بود و حتی زمانی که قریب به یک ساعت از شروع کارم میگذشت، در همان حال که شقورق بالای سرم ایستاده بود، هرگز به ذهنش خطور نمیکرد که به قفسه پشت سرش تکیه بدهد، یا روی صندلی روبهرویم بنشیند. خدمتکارها مدتها پیش فهمیده بودند که نباید در درس خواندن وارد شوند، و حتی پدر و مادرم هم پذیرفته بودند که نباید مزاحم ما شوند مگر آنکه کارشان خیلی ضروری باشد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.