نگهبان

54 هزار تومان

1 در انبار

توضیحات

  • نگهبان
  • پیمان اسماعیلی
  • نشر چشمه

نگهبان روایت‌گر زندگی جوانی به اسم سیامک است که برای کار از تهران به جنوب می‌رود. ولی اتفاقات گوناگونی سبب می‌شود سر از مناطق غربی کشور و سرمای کوهستانی آن منطقه درآورد. او در پیِ زندگی در این محیطِ به دور از تکنولوژی به موجود دیگری که چیزی میان انسان و حیوان است تبدیل می‌شود.

شخصی که مابین برف و کوه و وهمی که در هوا و روی سنگ‌های یخ بسته‌اش است گرفتار مانده و مردم از دیدنش می‌ترسند، نگاه‌شان را می‌دزدند و دور می‌شوند.

به گفتۀ پیمان اسماعیلی این رمان، حکایت گناه و کوشش فرد برای فراموش کردن آن است. او اعتقاد دارد که این کتاب روایت یک سفر است و دستیابی به چیزهایی که در آخر سفر برای انسان باقی خواهد ماند؛ درست همان چیزهایی که باید برای حفظ‌شان نگهبانی داد. پیمان اسماعیلی پیش از این با دو مجموعه داستان «جیب‌های بارانی‌ات را بگرد» و «برف و سمفونی ابری»  جوایز متعددی همچون گلشیری و جایزه‌ی ادبی مهرگان را دریافت کرده است. او همچنین برای نگارش مجموعه داستان «همین امشب برگردیم» موفق به دریافت جایزه‌ی ادبی احمد محمود شده است.

این کتاب در 229 صفحه به چاپ رسیده است.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

دو روز است برف می‌بارد. نرم و سبک. سیامک از خواب بیدار شده و خیره به نور آبی کم‌رنگی مانده که توی اتاق شناور است. رازان زیر لحاف مچاله شده. سیامک حس می‌کند وزن ندارد. یعنی تنی نیست و گوشتی که به استخوان‌هاش پیچیده باشد. فقط نور آبی‌رنگی که توی سرما سیامک را از روی زمین بلند می‌کند و چند متر بالاتر، نزدیک تیرهای چوبی سقف نگه می‌دارد. سیامک می‌بیند که صارم چوب‌ها را تلنبار کرده گوشه‌ی اتاق. روی تن صارم هنوز برف است. روی سرش و لباس‌های پاره‌ای که دور خودش پیچیده. فکر می‌کند چوب‌ها از کجا آمده. یا این‌که چه‌طور یک‌دفعه گر می‌گیرند. قرچ‌قرچ صدا می‌کنند و رازان زیر لحاف چرخی می‌زند. روشنک توی نور آبی شناور شده. موهاش معلوم نیست. مثل نقاشی‌یی که هاشورها را محو کرده باشی توی طرح پس‌زمینه و فکر می‌کند چه‌قدر همه‌چیز سرد است.

 

 

 

 

 

 

 

 

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “نگهبان”

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “نگهبان”