توضیحات
- میان آنها
- ریچارد فورد
- ترجمه: فروغ منصورقناعی
- نشر برج
- با رعایت قانون کپیرایت
«میان آنها» روایت اوج و حضیض یک خانوادهی آمریکایی است؛ داستانی آکنده از فقدان و خسران که با قلم امید به آن رنگ پاشیده باشی. زندگینگارهای از ریچارد فورد، نویسندهی معاصر امریکایی دربارهی پدر و مادرش. این زندگینگاره، در دو بخش «از میان رفته، یادآوری پدرم» و «مادرم، در خاطرم» نوشته شده است که هر کدام روایتی شخصی دربارهی یکی از والدین اوست. بخش «ازمیان رفته، یادآوری پدرم» را پنجاه و پنج سال پس از مرگ پدرش مینویسد، مرگی که در سال ۱۹۶۰ و در شانزده سالگی ریچارد رخ داده است. بخش دیگر را پنجسال بعد از فوت مادرش در سال ۱۹۸۱ نوشته است. به گفتهی خودش در مؤخرهی این زندگینگاره، بخشی که دربارهی پدرش نوشته بیشتر به گذشتهی دور مربوط است و بخش مادرش به روزهای پس از مرگ پدرش تا زمان حال. هرچند روایت پدرش را سالها بعد از روایت مادرش نوشته است اما در کتاب پس و پیششان کرده تا منطق زمانی روایتش به هم نریزد.
والدین او، ادنا و پارکر در اوایل قرن بیستم متولد میشوند. پارکر، پسری روستایی است از آرکانزاس و ادنا دختر زیبایی که در صومعهی کاتولیکها بزرگ میشود و کودکی سختی را پشت سر میگذارد. آنها در سال ۱۹۲۸ ازدواج میکنند و در سال ۱۹۴۴ بچهدار میشوند. بخش بزرگی از روایت ریچارد دربارهی زندگی پدرش به زمانی برمیگردد که خودش هنوز به دنیا نیامده است. او پانزده سال بعد از ازدواج آنها به دنیا میآید و آنطور که تعریف میکند به دنیا آمدنش شکافی است عمیق بین پدر و مادرش، یا بین زندگی آنها پیش و پس از آمدن او.
والدینش پیش از به دنیا آمدن ریچارد زندگی ماجراجویانهای داشتهاند و به سبب کار پدرش که فروشندهای سیار بوده است در جادهها روزگار میگذراندند. اما آمدن ریچارد همهچیز را تغییر میدهد، مادرش خانهنشین میشود و پدرش به تنهایی به سفرهای کاری میرود. غیبتهای طولانی پدر، رابطهی ریچارد را با مادرش تقویت میکند و آن وابستگی شورانگیز بین پدر و مادرش را از بین میبرد.
روایت ریچارد از زندگی پرشور و هیجان پدر و مادرش در نیمهی اول قرن بیستم، پرترهای است دقیق از زندگی مردم آمریکا در آن دوران؛ مهاجرت از آرکانزاس به میسیسیپی، جابهجا شدنهای بسیار برای فرار از محیط دستوپاگیر روستا به شهر و تبدیل شدن به بخشی از مردم طبقهی متوسط امریکا و نهایتا استقلال از خانوادهها بخشی از روایت شخصی فورد است که به خاطرهای جمعی دربارهی سنتها و فرهنگ مردم امریکا بدل شده است.
مجلهی ادبی گرنتا: «این کتاب کوچک عصارهی جهانبینی یک نویسندهی بزرگ است.»
ان.پی.آر: «چه میشود که عشق و با هم بودن به تلخی و جدایی میرسد؟ ریچارد فورد نشانمان میدهد.»
این کتاب در 134 صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
اینجور به نظر میرسد که آنها از همه نظر از تولد من خوشحال بودند. شاید این اتفاق برای اولینبار بهشان این حس را میداد که زندگی مرسومی دارند. چیزی که باعث میشد جایی ساکن شوند و مجبورشان میکرد به چیزهایی فکر کنند که دوستانشان سالها بود فکرش را میکردند؛ به یکجا ماندن، به آینده. تا آن وقت صاحب هیچ خانهای نبودند و ماشینی هم نداشتند بهجز ماشینی که شرکت برای کار به پدرم داده بود. هیچوقت مجبور نشده بودند جایی را به عنوان «خانه» انتخاب کنند؛ یک جای دائمی. حالا دیگر باید این کار را میکردند یا میتوانستند بکنند.
به پیشنهاد رئیس پدرم، از آپارتمانشان در لیتلراک، که بهندرت آنجا میماندند، رفتند جکسون کنار رود میسیسیپی؛ جایی که مرکز محدودهی کاری پدرم بود و میتوانست آخرهفتهها راحت برگردد خانه؛ چون دیگر مادرم همراهش نبود. حالا دیگر بچهای در کار بود، یا خیلی زود از راه میرسید.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.