توضیحات
زویا پیرزاد
نشر مرکز
این کتاب نخستین مجموعه داستانی است که از زویا پیرزاد به چاپ رسیده و داستانهایی روان و موجز را در خود جای داده است. داستانهایی که همگی در یک موضوع مشترک هستند: تجربهی زندگی به عنوان یک زن.
شخصیتهای آشنا و قابل همذات پنداری این داستانها، افرادی هستند که در روزمرگیهای خود غرق شدهاند و حتی به دردها و رنجهای بزرگ زندگیشان نیز به نوعی عادت کردهاند.
نویسنده با نثری ساده اما تاثیرگذار مخاطبین را به بطن ذهن و ضمیر شخصیتهایش میبرد و تصویری ملموس از زندگی شخصیتها ارائه میدهد.
زویا پیرزاد، نویسندهی ایرانی ارمنی تبار است که در سال 1380 و با رمان « چراغها را من خاموش میکنم» جوایز مهمی همچون بهترین رمان سال پکا، بهترین رمان سال بنیاد گلشیری، کتاب سال وزارت ارشاد و لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا را به دست آورد و با مجموعه داستان کوتاه « طعم گس خرمالو» یکی از برندگان جشنواره بیست سال ادبیات داستانی در سال 1376 و جایزه ( کوریه اینترناسیونال) در سال 2009 شد.
او در سال 2014 جایزهی شوالیهی« ادب و هنر» فرانسه را دریافت کرد.
این کتاب در 95 صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
جمعه است. عالیه برای ناهار عدسپلو پخته بود. حالا در آشپزخانه ظرفها را میشوید و فکر میکند « همین روزها باید چند بشقاب تازه بخرم.»
بشقابهایش بعضی ترک دارند و بعضی لبپر شدهاند. نوزدهسال از خریدشان میگذرد. چند روز قبل از ازدواجش بود که با مادر رفتند بازار. مادر گفت « آبی خوش یمنه. بچهی اولت پسر میشه.»
بشقابها آبیاند، با حاشیهی پهن سفید.
بچهی اول عالیه دختر شد. اسمش را گذاشتند یاسمن. مادر چندسال پیش مرد، در تصادف اتوموبیل، در همان شهر ساحلی که زندگی میکرد، یک روز صبح زود که میرفت برای عالیه نامه پست کند__ اینها را زن سرایدار برای عالیه تعریف کرد، روزی که عالیه رفته بود اثاث مادر را جمع کند. آخرین نامهی مادر هیچوقت به عالیه نرسید اما عالیه میدانست در نامه چه نوشته شده بود. پارههای همان چرکنویس نامه را در سطل زبالهی خانهی مادر پیدا کرد__ همان روز که رفته بود اثاث مادر را جمع کند. توی سطل پوست یک تخممرغ هم بود با کمی تفالهی چای. عالیه پارههای نامه را کنار هم چید: « دلم برای یاسمن تنگ شده_ اینجا هنوز باران میبارد_ درخت ماگنولیا گل ندارد_ دیروز کنار دریا سنگی پیدا کردم شکل صورت آدم_» عالیه روی پلههای خانهی مادر نشست و به باغ نگاه کرد و به راه باریکی که میرفت تا به دریا میرسید. باران نمیبارید و درخت ماگنولیا گل داده بود_ یک گل فقط.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.