توضیحات
- عامهپسند
- چارلز بوکوفسکی
- ترجمه: پیمان خاکسار
- نشر چشمه
عامهپسند آخرین اثر چارلز بوکفسکی، نویسندهی آمریکایی متولد آلمان است. او چندماه پس از انتشار این کتاب از دنیا رفت. و در واقع در حین نوشتن همین رمان بود که ناگهان متوجه شد به سرطان خون مبتلا شده است. گمان میرود دیدگاهی که در این کتاب نسبت به مرگ دارد نیز تحت تاثیر بیماریاش است.
این کتاب روایتگر داستان زندگی کارآگاهی به نام نیکی بلان است که برخلاف انتظار چندان زیرک و باهوش نیست.
بلان در ابتدای داستان به سفارش بانوی مرگ به دنبال شخصی به نام سلین میگردد. سلین نویسنده فرانسوی است که چند سال پیش مرده است اما بانوی مرگ اصرار دارد که بلان او را پیدا کند. در این میان بانوی مرگ با شخصیتپردازیهای دقیق نویسنده، به مخاطب معرفی میشود.
وقتی سروکلهی بانوی مرگ پیدا میشود، بلان فکر میکند قرار است بمیرد. شاید همان دیدگاهی که بوکفسکی نسبت به مرگ داشته است در قالب شخصیت بلان عیان میشود.
بلان همزمان مسئول رسیدگی به چند پروندهی دیگر نیز هست. مثلا به دنبال کشف یک پرونده خیانت زن و شوهری است. یا اینکه دنبال کسی با اسم مستعار گنجشک قرمز است. آخرین و اصلیترین معمای کارآگاه بلان اشارهای به انتشارات بلک اسپرو ( گنجشک سیاه) نیز دارد که به بوکفسکی پیشنهاد میدهد کارش را در ادارهی پست رها کند و فقط بنویسد.
بلان کارآگاهی ناامید است، از آدمها بیزار است و فکر میکند مردم همه حقههای حقیر سرهم سوار میکنند. بلان شخصیتی عجیب دارد و حتی خوابهایش هم عجیب است.
بوکفسکی در این کتاب مانند اغلب آثارش به فقر و زندگی در محلههای پایین پرداخته است.
عامهپسند در 198 صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
روز بعد باز دوباره برگشته بودم دفتر. احساس بیهودگی میکردم و اگر بخواهم رک حرف بزنم حالم از همهچیز بههم میخورد. نه من قرار بود به جایی برسم نه کل دنیا. همهمان فقط ول میگشتیم و منتظر مرگ بودیم. در این فاصله هم کارهای کوچکی میکردیم تا فضاهای خالی را پر کنیم. بعضی از ما حتا این کارهای کوچک را هم نمیکردیم. ما جزء نباتات بودیم. من هم همینطور. فقط نمیدانم چهجور گیاهی بودم. احساس میکردم شلغمم. سیگاری روشن کردم، دودش را تو دادم و تظاهر کردم که… به جهنم.
تلفن زنگ زد. برش داشتم.
« بله؟»
« آقای بلان شما یکی از برندگان قرعهکشی جوایز ما هستید. جایزهی شما میتونه یک دستگاه تلوزیون، یک سفر به سومالی، پنجهزار دلار یا یک عدد چتر تاشو باشه. ما یه اتاق به همراه صبحانهی مجانی هم براتون در نظر گرفتهیم. کاری که باید بکنید اینه که در یکی از سمینارهای ما شرکت کنید. ما در این سمینار به شما تعداد بیشماری املاک ارزشمند پیشنهاد میدیم…»
گفتم: « هی آقا.»
« بله آقا.»
« خر خودتی!»
گوشی را گذاشتم. به تلفن خیره شدم. وسیلهی لعنتی. ولی برای تلفن کردن به پلیس لازم بود. از کجا معلوم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.