صبح تاید واتر

15 هزار تومان

3 در انبار

شناسه محصول: hanooz016 دسته: , , برچسب: ,

توضیحات

ویلیام استایرون

ترجمه: آرش رضا پور – افشین رضاپور

نشر هنوز

این کتاب شامل سه داستان کوتاه است. استایرن در این کتاب سه بخش از ماجراهای شخصی و جهان خود را به داستان‌های بزرگ‌تری با موضوع جوانی، مرگ، جنگ و نژادپرستی پیوند می‌دهد.

« روز عشق»، « شادراچ» و « صبح تایدواتر» عناوین داستان‌های این مجموعه هستند.

استایرن در روز عشق تب‌و‌تاب سربازان آمریکایی را برای کشتار ژاپنی‌ها به تصویر کشیده است. در شادراچ، خواننده را به جنوب آمریکا در دهه‌ی چهل می‌برد و گرفتاری خانواده‌ای فقرزده را نشان می‌دهد که بازگشت برده‌ای موروثی را باری اضافه بر شانه‌های خود می‌داند.

صبح تایدواتر نیز داستان مرگ مادر نویسنده است. مرگ زودهنگامی که تاثیر دردناکی بر روح استایرن گذاشت و بعدها یکی از دلایل اقدام او به خودکشی شد.

این داستان‌ها تجربیات نویسنده را در سنین ده، سیزده و بیست‌سالگی به تصویر می‌کشند. داستان‌ها بازنویسی تخیلی حوادث واقعی‌اند و زنجیره‌ی خاطرات آن‌ها را به‌هم مرتبط کرده است.

خاطرات مربوط به یک منطقه است_ تایدواتر ویرجینیا در دهه‌ی سی. آن‌وقت‌ها این منطقه داشت برای جنگ آماده می‌شد. این منطقه حالا دیگر آن ویرجینیای خواب‌آلود و باستانی افسانه‌ها نبود، بلکه بخشی از جنوب جدید و پرجنب‌و‌جوشی شده بود که صنایع سنگین و حضور نظامیان آرام‌آرام به زندگی ساده‌ی روستایی‌اش دست‌درازی می‌کردند.

عجیب آن‌که چنین دخالتی باعث شد بسیاری از مردم، سفید و سیاه، از بدترین روزهای رکود اقتصادی جان سالم به‌در‌بردند.

این کتاب در 128 صفحه به چاپ رسیده است.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

دهمین تابستان زندگی‌ام را در سال 1935 هرگز از یاد نخواهم برد، به خاطر شادراچ و تاریکی و نوری که از آن به بعد بر زندگی‌ام پاشید. سروکله‌اش انگار از غیب پیدا شد. سر ظهر به روستایی در تایدواتر ویرجینیا رسید که من آن‌جا بزرگ شده بودم. شبح سیاهی بود از عهد عتیق، زارونزار و لرزان، با لثه‌های کبود و نیشخندی بر لب، کاریکاتور کاریکاتوری بود در زمانه‌ای که هر پیر سیاه زهواردررفته ترکیبی از استپین فچیت و عمو رمو به حساب می‌آمد_ از چشم کل جامعه، نه‌فقط یک پسربچه‌ی سفید جنوبی. آن روز وقتی مثل کسی که از آسمان افتاده باشد، مقابل‌مان سبز شد، داشتیم تیله‌بازی می‌کردیم. این روزها دیگر بچه‌ها خیلی کم تیله بازی می‌کنند ولی در سال 1935 تیله‌بازی مرسوم بود و بعدها جای خودش را به یویو داد. دل آدم، درست مثل فرمانروایی که گرفتار یاقوت و زمرد است، برای آن تیله‌های زیبا و رنگارنگ آب می‌شد. خوش‌صدا بودند و لغزنده و وقتی توی دستت می‌افتادند، قلقلکت می‌دادند و درعین‌حال، انگار که تیله‌هایی از یشم داری، حسی سرشار از زیبایی و لذت توانمندی به سراغت می‌آمد. بنابراین گذشته از باقی چیزها، خاطره‌ی من از شادراچ به حسی گوهرشناسانه از تیله‌های لای انگشتانم و بوی زمین سرد و برهنه در روزی داغ و سوزان زیر درخت چنار و بویی دیگر_ که به طرزی وصف‌ناشدنی بخشی از آن لحظه بود_ گره خورده بود؛ بوی تعفنی که آن دهه‌ی حال‌به‌هم‌زن اسمش را B.O گذاشت و از پسری به نام مول دبنی کوچیکه، حریف من در تیله‌بازی، می‌تراوید. او هم ده‌ساله بود و کسی تا آن‌موقع ندیده بود که از صابون لایف‌بوی یا هر تن‌شوی دیگری استفاده کند.

 

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “صبح تاید واتر”

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “صبح تاید واتر”