شکوفه‌های عناب

110 هزار تومان

در انبار موجود نمی باشد

توضیحات

  • شکوفه‌های عناب
  • رضا جولایی
  • نشر چشمه

شکوفه‌های عناب روایت‌گر ماجرای قتل میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و قصه‌ی آدم‌هایی است که به نحوی با حادثه‌ی مذکور در ارتباط بوده‌اند.

وقایع این کتاب که در دوران مشروطه و به توپ بستن مجلس رخ می‌دهد، از زبان چهار شخصیت و راوی متفاوت بیان می‌شود. راوی اول زرین‌تاج همسر میرزا جهانگیرخان، داوودخان عکاس و دستیار جهانگیرخان، بوریس نیکولایف افسر مخصوص لیاخوف و طیفورخان یک قزاق ایرانی است.

هر یک از این راویان با زبان خاص خود ماجرا را تعریف می‌کنند و به این ترتیب زوایای مختلفی از یک حادثه به تصویر کشیده می‌شود که می‌توان دروغ‌ها، تناقض‌ها و بحران‌های آن را به خوبی مشاهده کرد.

نویسنده در خلال روایت خود، گوشه‌ای از اوضاع و احوال مردمان عادی را در ایران و روسیه به تصویر می‌کشد. در این رمان به دوره‌های تاریخی دیگری نظیر دوران سلطنت ناصرالدین‌شاه، عصر پهلوی و حکومت تزار روسیه نیز اشاره شده است.

زمان در این رمان غیرخطی و مدام در حال حرکت است.

این کتاب در واقع داستان آدم‌هایی است که گرچه راه خیانت، کینه و انتقام‌گیری را در پیش‌گرفته‌اند اما دست روزگار از آن‌ها غافل نشده و در بزنگاه زندگی، آن‌ها را اسیر و پشیمان می‌کند.

این کتاب در 324 صفحه به چاپ رسیده است.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

مدتی بعد برحسب اتفاق در انجمن شنیدم که میرزا قاسم خان صحبت از تأسیس روزنامه‌ای می‌کند. رویم را سفت کردم و بعد از جلسه نزد او رفتم. ماجرای عکاس‌خانه را عرض کردم می‌دانست. گفتم مدتی است عاطل مانده‌ام و دستم خالی است؛ اگر شغلی در اداره‌ی روزنامه موجود باشد که به من محول کنند موجب امتنان خواهد بود. فکری کرد و گفت متأسفانه نفرات لازم گرد هم جمع شده‌اند و امور جاری قسمت شده. بااین حال شاید بتواند کاری بکند اما قول نمی‌دهد. سخنانش را از سر رفع تکلیف دانستم و چون چند روزی هم گذشت و خبری نشد ناامید شدم. تا این که شبی کسی در خانه‌مان را زد و گفت حامل پیامی از میرزا قاسم خان است. صبح روز بعد خودم را به اداره‌ی روزنامه در خیابان علاءالدوله رساندم. از رویت اوضاع روزنامه متعجب شدم. ساختمانی فکسنی بود و در طبقه‌ی دوم آن دو اتاق با در و دیوارهای دودگرفته و چند میز و صندلی کهنه. همه‌ی بضاعت روزنامه همین بود. دو نفر، یکی سی ساله با مو و سبیل مشکی و دیگری کمی مسن‌تر، سرگرم قلم زدن بودند. جوانک لاغراندامی هم که سمت آبدارچی داشت سرگرم روشن کردن سماور بود. خودم را معرفی کردم و گفتم با میرزاقاسم خان عرضی دارم. گفتند که امروز به مجلس رفته و معلوم نیست کی باز می‌گردد. تا بعدازظهر در خیابان پرسه زدم و رفتم و برگشتم، خبری نشد. حوالی ساعت سه آن دو نفر صحبت کنان از عمارت خارج شدند و اندکی بعد جوانک لاغراندام در ساختمان را قفل کرد و او هم رفت.

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “شکوفه‌های عناب”

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “شکوفه‌های عناب”