توضیحات
- شنبهی گلوریا
- ماریو بندتی
- ترجمه: لیلا مینایی
- نشر ماهی
کتاب شنبهی گلوریا شامل بیست داستان کوتاه است که فهرست آن عبارت است از: ایریارته / چه دوستانی / آن لبها / پرترهی الیسا / فرجام خشم / تسلیمناپذیر / چه هوای خوبیه اینجا / شنبهی گلوریا / منِ دیگر / مراسم یادبود در کافه / شبیه زندگی / شوخی بود / زیرشیروانی / ادا / موزاک / پریشانحواس / از راه دور / ترجمهها / مردمان بولیوی و راهی به دریا / شمارهی نوزده.
داستانهای کتاب شنبهی گلوریا موضوعات مختلفی را شامل میشود: از موضوعات سیاسی گرفته تا موضوعات عاشقانه. اما شاید بتوان گفت نقطه مشترک در میان همه آنها «مردم عادی» است. مردمی که به نظر میرسد در حاشیه قرار دارند و کسی توجهی به آنها ندارد. مثلا یک کارمند، پسربچهای هفت ساله در یک خانواده معمولی، مردی که زنش به او خیانت میکند، پسری معمولی که یک منِ دیگر دارد و… .
ظاهر داستانهای ماریو بندتی با درون آن متفاوت است. هنگامی که در هر داستان دقیق میشویم و از نزدیک به جنبههای مختلف آن توجه میکنیم به نکتهای کاملا متفاوت از ابتدای داستان پی میبریم. نکتهای که در داستانها خواننده را عمداً حیرتزده میکند از بین رفتن خوشباوری و امیدی است که خیلی سریع محو میشود. دنیای پیچیده و تاریک در بیشتر داستانها ناگهان همهی فضا را اشغال میکند. در این داستانها واقعیت و ظاهر اتفاقات بسیار متفاوتتر از چیزی است که وجود دارد.
او به ذهنیات کودکان و نوجوانان و حتی عقبماندگان ذهنی اهمیت بسیاری میدهد. او در بعضی داستانهایش بر افکار و اعمال این طیف تمرکز میکند، هوش و استعداد ذاتی و معصومیت آنها درقضاوت دربارهی آدمها و موقعیتها را میستاید و حتی گاهی آنها را به راوی داستانهایش بدل میکند.
او همچنین برای انتخاب راوی داستانهایش حیوانات را هم از قلم نمیاندازد. توصیفات کنایهدار این موجودات از انسانهای اطرافشان برای بندتی بهترین ابزار است تا با فطرت بشر شوخی کند و آدمها و مقاصد پنهانشان را دست بیندازد.
این کتاب در 168 صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
همیشه دلم یک زیرشیروانی میخواست، چه وقتی نه سالم بود و چه وقتی یازده سالم بود. همیشه دلم یک زیرشیروانی میخواست تا فرار کنم و بروم آنجا. هیچوقت نفهمیدم از کی. راستش خیلی دلم میخواهد بدانم اصلا آدمها خودشان میدانند دارند از کی فرار میکنند؟ به نظرم نمیدانند. شاید موشها بدانند. ولی بعید میدانم موشها آنطور که دکتر میگوید، دنبال «یک جور فرار» باشند. اما من هستم. من دلم یک زیرشیروانی میخواست، چیزی شبیه زیرشیروانی ایگناسو. ایگناسو توی زیرشیروانیاش کلی کتاب و تقویم و نقشه و کارتپستال و آلبوم تمبر داشت. از زیرشیروانیاش یکراست میرفت روی پشتبام و از آنجا میتوانست پشتبام تمام همسایهها را ببیند، پنجرههای سقفی را که بعضی خانهها داشتند و بعضی نداشتند، تشتهای رختشویی یا گلدانهای روی نردهها را. آن بالا که بود، دیگر هیچ شباهتی به فراریها نداشت، بلکه شبیه فرمانرواها میشد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.