شازده احتجاب

32 هزار تومان

1 در انبار

توضیحات

  • شازده احتجاب
  • هوشنگ گلشیری
  • نشر نیلوفر

این داستان روایت‌گر آخرین روزهای زندگی شازده احتجاب، آخرین بازمانده‌ی خاندانی اشرافی است. شازده به بیماری سل مبتلا شده است و دامنه‌ی نفوذ و قدرتش اکنون به خانه‌ای که در آن زندگی می‌کند تقلیل یافته. خانه‌ای که در آن حسرت شکوه و عظمت نیاکان شازده دست از سر او بر نمی‌دارد.

شازده در نیمه‌شبی رازآلود در حالی‌که بیماری تمام توانش را گرفته، با خدمتکارش فخری تنهاست. حضور مراد، باغبان آبا و اجدادی شازده که پدر فخری نیز هست، سکوت خانه و تنهایی شازده را در هم می‌شکند.

مراد هر وقت این‌گونه به سراغ شازده می‌رفته، برای او خبر مرگ یکی از نزدیکانش را می‌برده. این‌بار نیز مراد حامل خبر مرگ شخصی است که در پایان داستان مشخص می‌شود.

حضور ناگهانی مراد و همسرش حسنی، باعث می‌شود حوادث ناگوار گذشته برای شازده زنده‌ شوند.

شازده در طول عمر خود شاهد اتفاقات دردناک بسیاری بوده است؛ از جنایت‌های جد بزرگش تا تعرض‌های پی‌‌درپی زن عقدی پدربزرگش به شازده، حرمسرای بزرگ و روابط جنسی متعدد پدربزرگ شازده گرفته تا علاقه‌مند شدن شازده به دخترعمه‌اش فخرالنساء و سرکوفت‌هایی که از او می‌شنود.

تمام نزدیکان شازده بر اثر بیماری سل مرده‌اند و او درست در زمانی که همسرش فخرالنساء درگیر این بیماری بوده، خودش را به خدمتکار خانه نزدیک می‌کند. گویی می‌خواسته انتقام کارهای گذشته‌ی همسرش را این‌گونه از او بگیرد.

این رمان نخستین رمان هوشنگ گلشیری و به نظر خودش، خوش‌اقبال‌ترین اثر اوست.

داستان این کتاب در واقع انتقادی است بر اوضاع اجتماعی و نظام فئودالی ایران قدیم و همچنین تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی.

روایت داستان شکلی غیر خطی دارد و حوادث بین گذشته و حال در رفت‌و‌آمد هستند. نویسنده در نگارش این رمان از جریان سیال ذهن بهره برده است و داستان‌ها حاصل در هم تنیدن تصاویر و خاطرات مبهمی است که در ذهن سودازده‌ی شازده جان گرفته‌اند. خاطراتی که بعد از گذشت سال‌های زیاد از آن‌ها، باز هم آزاردهنده هستند.

فیلمی به همین نام و با اقتباس از این رمان به کارگردانی بهمن‌ فرمان‌آرا ساخته شده است.

این کتاب در 118 صفحه به چاپ رسیده است.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

شازده احتجاب می دانست که حالا نوبت عمه هاست. و عمه‌ها با همان پیراهن‌های بلند و سیاه و چشم‌های سفید آمدند و نشستند. و شازده نخواست. می‌دانست که آن‌سوی سایه‌روشن عکس عمه‌ها خیلی چیزها هست. و اگر بخواهد می‌تواند در ظلمت آن‌سوی‌تر چیزی بیابد، چیز دندان‌گیری شاید، که با آن می‌توان فخرالنساء را از سر نو ساخت و یا حتی خودش را. اما وقتی چشم‌ها را با قلمتراش درآورده بود، وقتی عمه‌ها آن‌همه دور بودند. وقتی پوست تنشان را آن پیراهن‌های سیاه و بلند می‌پوشاند… و خیلی وقت بود که رها کرده بود. و باز همان دو دیوار سیاه و پرگو بر گرد شازده کشیده شد.

-خسروخان!

-خسرو، بیا اینجا.

عمه‌بزرگ گفت: خسروخان، از یک شازده بعید است که بادبادک پسر باغبان را بردارد.

و خسرو می‌خواست بادبادکش را هوا کند. دو دیوار با چشم‌های موریانه‌خورده‌شان در دو طرف او نشسته بودند. و خسرو همه‌اش در این فکر بود که چطور می‌تواند باز بگریزد. باد می‌آمد.

 

1 دیدگاه برای شازده احتجاب

  1. پریسا

    شاهکاری از یکی از بهترین های داستان نویسی ایرانی

دیدگاه خود را بنویسید

1 دیدگاه برای شازده احتجاب

  1. پریسا

    شاهکاری از یکی از بهترین های داستان نویسی ایرانی

دیدگاه خود را بنویسید