توضیحات
- در راه ویلا
- فریبا وفی
- نشر چشمه
این کتاب شامل 9 داستان کوتاه است. در این داستانها نیز مانند دیگر داستانهای فریبا وفی، قهرمانان زن هستند. مضمون داستانهای کتاب در راه ویلا هم اجتماعی و روانشناختی و درباره تنهایی انسان است.
هرکدام از زنان این داستانها با مشکلات و مسائل بغرنج روحی و خانوادگی دست به گریبانند. این زنان خودشان را ضعیف میبینند و از خود ناراضیاند. روابط عاطفی خوبی با خانواده و والدین خود ندارند و مدام از دست آنها دلگیر میشوند.
داستان اول « در راه ویلا» ماجرای زنی است که همسرش مدام در ماموریت است و زن مجبور است با تنهایی و مشکلات زندگی و دو فرزندش کنار بیاید. داستان دوم این مجموعه « هزازان عروس» درباره تازهعروسی است که با بیاعتنایی و رفتارهای سرد خانواده همسر روبهرو است و تلاشهایش برای تغییر نظرات و دید خانواده همسر بینتیجه میماند.
زنان داستانهای وفی در این مجموعه دلشان میخواهد تغییر کنند اما فداکاری مانع از این میشود که به تغییر خود و سبک زندگیشان فکر کنند، در نتیجه از خواستههایشان دست میکشند و کوتاه میآیند.
فریبا وفی تاکنون مجموعه داستانها و رمانهای زیادی نوشته و جوایز ادبی معتبری نیز دریافت کرده است. او یک نویسنده واقع گرا است که در داستانهای «در راه ویلا» سعی دارد با زبانی ساده و روان، آیینهای باشد برای بازتاباندن مشکلات و رنجشهای روحی زن ایرانی.
این کتاب در واقع روایتگر داستان آدمهایی است که کنار هم زندگی میکنند ولی از درک یکدیگر فاصله دارند. بیشتر داستانها در متن زندگی روزمره میگذرند. در داستان « در راه ویلا » زن جوانی با دو بچه میخواهد به ویلا برود و ناچار میشود مادر پیر و سرزندهاش را نیز همراه خود ببرد. آن دو در پایان سفری کوتاه ولی مشقتبار، به همدلی میرسند.
داستان در راه ویلا به انگلیسی نیز ترجمه شده و فیلم کوتاهی از آن به کارگردانی منیر قیدی و با بازی گوهر خیراندیش ساخته شده است.
این کتاب در 104 صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
سالها پیش، یک روز با شوهرم رفتیم تئاتر. فکر کنم اسم نمایش لیلی و مجنون بود. درست یادم نیست. مال خیلی وقت پیش است. یادم میآید در سالن انتظار حس خوبی داشتیم، حس خوبی که زیاد ربطی به خود نمایش نداشت. مربوط میشد به جایی که در آن بودیم، آن سالن، با آن سقف بلند و زیبا، آن درهای چوبی کندهکاری شده، صندلیها، مهمتر از همه پردهها. البته آدمهایش هم بودند، کمی متفاوت با آدمهایی که هر روز باهاشان سر و کار داشتیم. آن روزها رفتن به تئاتر، آن هم در یک شهر کوچک، با رفتن به جاهای دیگر فرق داشت. اصلا با کل کارهای روزمرهی ما متفاوت بود و همین یکجورهایی راضیمان میکرد. در سالن، ضمن حرف زدن با یکدیگر چشممان دنبال آشنا میگشت. این احساس خوب را موقع بیرون آمدن از تئاتر و حتا تا چند روز بعد از آن هم داشتیم.
حالا دیگر این احساس کمتر به سراغمان میآید، چون دیگر به تئاتر نمیرویم، گرچه در شهر سالن تئاتر دیگری هم ساختهاند. برای شنیدن موسیقی هم به کنسرت نمیرویم. شوهرم سخت کار میکند و همیشه دیر به خانه میآید. من هم دلم نمیآید پولی را که با چنان مشقتی بهدست میآید، یکشبه خرج تئاتر رفتن بکنم. خریدن گوشت و رساندن پروتئین به بدن بچهها مهمتر از غذای روح شده است.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.