خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت

37 هزار تومان

1 در انبار

شناسه محصول: sorkhpoost دسته: , , برچسب: , ,

توضیحات

رمان

شرمن الکسی

مترجم: رضی هیرمندی

نشر افق

این کتاب که برای نخستین‌بار در سال 2007 منتشر شده است، روایتگر داستان نوجوانی کاریکاتوریست به نام جونیور است که در اقامت‌گاه سرخپوستان اسپوکن زندگی می‌کند. او با گرفتاری‌های مختلف جسمی به دنیا آمده است. اطرافیانش جز یک دوست همراه و همدل او، مرتب آزارش می‌دهند. جونیور به قصد آموزش بهتر اقامتگاه را ترک می‌کند و به مدرسه‌ای تمام سفیدپوست در شهرک مجاور می‌رود.

قوم و قبیله‌اش به او که نخواسته همرنگ جماعت باشد، لقب خائن می‌دهند و این شروع دردسری تازه برای این پسر نوجوان است.

شرمن الکسی، نویسنده آمریکایی‌تبار این کتاب نیز خود از سرخپوستان اسپوکن _ دومین شهر بزرگ ایالت واشنگتن_ است.

کتاب حاضر برنده‌ جایزه‌ی کتاب سال آمریکا شد و توانست جایزه‌ی ادیسه را برای نویسنده‌اش به ارمغان بیاورد.

این کتاب در 318 صفحه به چاپ رسیده است.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

امروز من و مادر و پدرم به گورستان رفتیم و قبرهای عزیزانمان را گردگیری کردیم.

به مادربزرگ و یوجین و مری سر زدیم.

مامان غذای پیک‌نیکی آورده بود و بابا ساکسیفونش را؛ بنابراین روز را خوب و خوش گذراندیم.

ما سرخ‌پوست‌ها خوب بلدیم چه‌طور یاد مرده‌هایمان را زنده نگه‌داریم.

من حالم خوب بود.

پدر و مادرم دست هم را گرفتند و همدیگر را بوسیدند.

گفتم:‌«قبرستون که جای عشق‌بازی نیس.»

پدرم گفت: «عشق و مرگ. هرچی هست عشق و مرگه!»

گفتم: «تو دیوونه‌ای.»

گفت: «دیوونه‌ی تو.»

و بغلم کرد.

مادرم را هم بغل کرد.

اشک توی چشم‌های مادرم حلقه‌زده بود.

صورتم را گرفت توی دست‌هایش.

گفت: «جونیور، من به تو افتخار می‌کنم.»

بهترین چیزی بود که می‌توانست بگوید.

وسط یک زندگی دیوانه و مست آدم باید لحظه‌های خوب و هوشیار را غنیمت بداند.

خوشحال بودم؛ اما جای خواهرم خالی بود و هیچ اندازه عشق و اعتمادی جای خالی‌اش را پر نمی‌کرد.

دوستش دارم و دوستش خواهم داشت برای همیشه.

می‌خواهم بگویم معرکه بود. چه‌قدر شجاعت به خرج داد که آن زیرزمین را ول کرد و رفت مونتانا. پی آرزوهایش رفت، به آرزوهایش نرسید اما به‌قدر خودش تلاش کرد.

من هم به‌قدر خودم تلاش کردم و ممکن بود در راه این تلاش کشته شوم اما می‌دانستم ماندن در قرارگاه هم مرا می‌کشد.

این‌ها هم باعث شد برای خواهرم گریه کنم. برای خودم گریه کنم.

اما برای قبیله‌ام هم بود که گریه می‌کردم. گریه می‌کردم چون می‌دانستم باز سالی پنج یا ده یا پانزده اسپوکن دیگر خواهند مُرد و بیش‌تر این مرگ‌ها هم به خاطر عرق‌خوری خواهد بود.

 

 

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت”

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت”