توضیحات
جی. دی. سلینجر
مترجم: بابک تبرایی و سحر ساعی
نشر نیلا
داستان روایتگر خاطرات زنی به نام کورین است که به مرور یادداشتهای روزانهی زمان کودکیاش میپردازد. این یادداشت با شرح وقایع جشن تولد یازدهسالگی او شروع میشود. شبی که در میانهی جشن متوجه غیبت دوست صمیمیاش فورد میشود. جشن را برای دیدن دوستش ترک میکند تا علت این غیبت را جویا شود. و درست در همان شب آخرین دیدار آنها اتفاق میافتد. کورین بعد از شب تولدش دیگر فورد را ملاقات نمیکند. سالها بعد وقتی کورین 17 ساله میشود، به طور کاملا اتفاقی، شعری از همان دوست را در یکی از مجلات میخواند و عشق روزهای خوش کودکی دوباره در او بیدار میشود. در نهایت و پس از ملاقاتهای فراوان با فورد، با یکدیگر ازدواج میکنند. اما اینجا پایان ماجرا نیست. از این جا به بعد داستان، ماجرای زندگی فورد روایت میشود. زندگی تلخ و سیاهی که جز رنج و مشکلات بیشمار برای او چیزی نداشته است. فورد مانند دیگر شخصیتهای داستانهای سلینجر، حساس و زودرنج است و در برقراری ارتباط با دنیایی که معصومیت خود را از دست داده دچار مشکل میشود. و همیشه با آن سر ناسازگاری دارد.
رنج زندگی فورد هیچگاه تمام نمیشود و با حضور دختری به نام بانی در زندگیاش، این رنج تشدید میشود. طوری که بر روی زندگی زناشوییاش با کورین هم تاثیر میگذارد.
نویسنده، نوزده سال از زندگی این زن را تنها در چند صفحه روایت میکند. سلینجر همیشه مخاطب را به خوب بودن و امیدواری دعوت میکند. و عقیدهاش این است که انسانها همیشه با رنج زندگی میکنند و اصلا همین رنج است که انسان را میسازد. اما در این داستان، نظر دیگری دارد و معتقد است که انسان و تمام تلاشها و رنجهایی که در زندگی متحمل میشود بیفایده است. و ذات انسان همانی است که در کودکی شکل گرفته است و قابل تغییر نیست. و به همین دلیل است که اجازهی چاپ این داستان را به هیچکس نداده بوده است. گویی خودش هم مایل نبوده است که این تلخی و ناامیدی را به مخاطب خود القا کند. مترجمان این کتاب نیز این داستان را زمانی که به صورت پیدرپی در یکی از مجلات آمریکایی چاپ میشده است، جمع آوری و ترجمه کردهاند.
این کتاب در 86 صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
نزدیکهای ساعت نه شب جشن تولد کورین، آقای میلر- منشی جدید بارون- پا پیش گذاشت و رک و راست از پایین میز به کورین گفت:« خب، بذار بریم این پسره رو گیر بیاریم. همینجور نشستن و تمام شب خودخوری کردن که فایده نداره. خب، شازدهخانوم جشن تولد، اون کجا زندگی میکنه؟»
کورین در آن طرف میز سر تکان داد و پلکهایش را محکم به هم زد. زیر میز، دستهایش بین زانوهایش فشرده میشد.
مارجوری گفت:« توی وینونا زندگی میکنه. مادرش تو لابسترپالاس گارسونه. بالای رستوران زندگی میکنن.» خوشحال، به دور و بر نگاه کرد. برادرش لورنس، با تحقیر، حرف او را اصلاح کرد:« نظافتچیه».
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.