توضیحات
- بینام
- جاشوا فریس
- ترجمه: لیلا نصیری ها
- نشر ماهی
«بینام» روایتگر داستان زندگی وکیلی به نام تیم فارنزورث است که زندگی مرفهی دارد اما درگیر یک بیماری ناشناخته است و این بیماری زندگیاش را تغییر میدهد.
بیماری او به شکلی است که به طور ناگهانی حملات عصبی به او دست میدهد طوری که مجبور است بلند شود و راه برود. او نمیتواند جلوی این راه رفتن را بگیرد و باید آنقدر راه برود تا از پا بیفتد.
این کتاب که نخستینبار در سال 2010 منتشر شده است روایت زندگی مردی است بدون هیچ توانایی و اعجاز فوقبشری که با دشمنی ناشناخته و بینام در حال جنگیدن است.
نویسنده با زبانی ساده و بدون تکلف، انسان امروزی را به تصویر میکشد که به خاطر ناتوانیاش در حل مشکلات روزمره دچار یاس و ناامیدی میشود.
این داستان در واقع شرح سختیهای انسان در پذیرفتن تقدیری برگشتناپذیر است.
این کتاب در 308 صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
برخلاف میلش از این خوابهای تکهتکه لذت میبرد، خوابهایی که هرجا راهرفتنها پایان مییافت زمینگیرش میکرد، با چشمهای مست خواب و دستهایی که مثل نوزادها موقع خواب مشت میکرد. بکا که بچه بود، تیم موقع خوابیدن تماشایش میکرد، با آن پیشانی نرم و صورتیاش، و یادش نمیآمد که هرگز با چنین صفای بیغل و غش حسرتبرانگیزی خوابیده باشد. وقتی خود او سرش را میگذاشت روی بالش، فکر و خیال مثل گلهای اسب در ذهنش به تاختوتاز درمیآمدند. به خوابی پریشان با تندابهای خروشان درمیغلتید و در خواب با وکیل طرف مقابل دعوایی بینتیجه میکرد. اما این خواب، این غش کردنها با پسزمینهی سیاه که بعد از کیلومترها راه رفتن طاقتفرسا از راه میرسید، و آن کالریهای از دسترفته و تغییرات متابولیک، جان تازهای به او میبخشید. وقتی بیدار میشد، همه چیز کاملا واضح و روشن بود. همه چیز درخشان بود. حتی در چشمانداز چنین فصل مردهای، حتی میان این برفهای سیاه، جهان درخشان بود و دستنخورده. میتوانست گرههای هر شاخهی درختی را ببیند، صدای راهرفتن کلاغی را روی سیمهای سیاه بشنود، میتوانست بوی کربن را از زمین در حال تجزیه شدن حس کند. این خواب وقفهی کوتاهی بود پیش از آنکه دوباره مجبور شود ببیند کجای دنیاست.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.