توضیحات
- بیوزنی
- محسن عباسی
- نشر افق
بیوزنی شامل هفت داستان کوتاه است که نویسنده در هر یک از این داستانها گوشههایی پنهان از زندگی شخصی و مناسبات خانوادگی آدمهایش را به تصویر میکشد. او موقعیتهایی را روایت میکند که در آنها روابط عاطفی شخصیتهایش تحتتاثیر عواملی فردی یا اجتماعی آسیب دیده و آنان در پی ترمیمش برآمدهاند.«شیکاگوی خانواده»، «زندگی نو»، «در راه دریا»، «دختری با بارانی قرمز»، «بیوزنی»، «طاووس مست» و «پسر بچه، پنجو نیم بعدازظهر» نام هفت داستان این مجموعه است.
این کتاب در 176 صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
بابابزرگ دختری را در خیابان دید که سلانهسلانه پایین میآمد. انگار داشت کف پیادهرو سر میخورد. لابهلای آدمهای زرد و سبز و خاکستری، فقط دختره که بارانی قرمز تن کرده بود چشمش را گرفت. بابابزرگ آدمهای رنگی، آدمهای علیل و درمانده، ماشینهایی که تصادف میکنند یا مردی را که ویولون میزند نشان میکند و تا وقتی تو دید باشد، با آن وقت میگذراند. بادکنکی که از دست بچهای ول شده یا دستفروشی که سهسوته بساطش را جمع کرده و انداخته پشت کولش و درمیرود. تلسکوپ را زوم کرد روی دختره و ششدانگ حواسش را جمع کرد وسط شلوغی گمش نکند.
دختر لب خیابان و کنار بقیه منتظر ماند تا چراغ سبز شد و از خیابان گذشت. مثل من نزد به خیابان و منتظر ماند و سر صبر آمد این طرف. دم ایستگاه بی.آر.تی ایستاد و گوشیاش را نگاه کرد. دور و بر را پایید. تابلو بود که آمده سر قرار، ولی یارش نیامده. تمام مدت، بابابزرگ دنبالش میکرد. با حوصله و وسواسی که فقط از پیرمردها برمیآید. وقتی دیدمش، همان دور و بر میپلکید و منتظر بود.
تلسکوپم را داده بودم به بابابزرگ، از آن بالا خیابان را رصد کند و وقت بگذراند و حوصلهاش سر نرود. برود تو بحر آدمها و او هم کم نمیگذاشت. اهل بازی کامپیوتری نبود. هر روز هم نمیتوانست چهار طبقه را برود پایین، تو خیابون بچرخد و دوباره پلهها را برگردد بالا. سختش بود. برای من هم سخت است. برای مامانبزرگ و هرکسی که فکر کنید، بالا رفتن از آن همه پله سخت و نفسگیر است.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.