توضیحات
- ابله
- الیف باتومان
- ترجمه: نیلوفر امنزاده
- نشر برج
ابله روایتگر داستان زندگی سلین دانشجویی اهل فکر و خجالتی است که در سال ۱۹۹۵ برای تحصیل در رشتهی زبانشناسی به دانشگاه هاروارد میآید. او دختر دو مهاجر ترک است و شوروشوق فراوانی به مطالعهی زبان و چیستی و چگونگیهای آن دارد و آمده تا از رابطهی زبان و جهان پرده بردارد.
در همان روزهای اول دانشگاه با هماتاقیاش که ازنظرش خودبیمارپندار است و اسوتلانا، یکی از همکلاسیهای خوشرو و گرم، آشنا میشود. پاییز با شرکت در کلاسها و سمینارهای مختلف و ارتباط صمیمانهای که بین سلین و دوستان جدیدش شکل گرفته بهتندی میگذرد. اما در اواخر پاییز ایمیلی از ایوان، همکلاسیاش در کلاس زبان روسی، به دستش میرسد که ارمغان حسی جدید است بی آنکه این حس نو را درک کند. نامهنگاری اینترنتی فرازونشیبی عاشقانه برای سلین فراهم میآورد. سلین وارد جهانی از گفتوگوها میشود که احساساتی غریب را در او زنده میکند، احساساتی که شاید در زندگی روزمرهی خود از تجربهی آنها عاجز باشد.
ابله در سال 2018 نامزد نهایی دریافت جایزهی پولیتزر و برگزیدهی فهرست نهایی جایزهی داستاننویسی زنان بریتانیا (آن بیلیز) شد و در سال 2017 عنوان محبوبترین کتاب سال را از طرف مجلهی لیت هاب دریافت کرد.
این کتاب در 432 صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
روی پلههای کتابخانه، چند تا پسر با لباسورزشی قرمز ژست گرفته بودند و دختری با لباسورزشی مشابه ازشان عکس میگرفت. پسری لاغر با هزار زحمت کیسهای پر از کتاب را پشت سرش میکشید که شبیه مار بوآی کانستریکتوری بود که مشغول هضم فیل باشد. دو دختر با دستمالسر به طرف من از پلهها پایین میآمدند؛ وقتی از کنارم گذشتند شنیدم یکیشان به ترکی به آنیکی گفت: «عینکت رو که جا نذاشتی؟»
ایوان زودتر رسیده بود و بالای بالا نشسته بود. دست تکان دادم، ولی او به سالن سخنرانیای خیره شده بود که آن طرف حیاط بود. از پلهها بالا رفتم، اول یکییکی، بعد یکیدرمیان. حدود هزار تا پله بود. بالا را نگاه کردم تا ببینم چقدر راه مانده. ایوان بلند شده بود و جستوخیز کنان از پلهها به طرفم پایین میآمد. جفتمان دستهایمان را تا نیمه بلند کردیم تا سلام کنیم. بعد خیلی نزدیک شد؛ احساس میکردم هیچوقت اینقدر به هم نزدیک نبودهایم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.