توضیحات
- صومعه پارم
- استاندال
- ترجمه: اردشیر نیکپور
- نشر نیلوفر
صومعه پارم رمانی از استندال است که در سال 1839 منتشر شد. این کتاب روایتگر داستان نجیب زادهای ایتالیایی به نام فابریزیو دل دونگو است. فابریزیو دل دونگو مصمم است که از دستور پدر راست گرای خود سرپیچی کند و برای جنگ برای ناپلئون به میدان برود. او در نبرد واترلو ، آماده و در عین حال پر از شور و شوق جنگ ظاهر میشود. سرانجام با توجه به توصیهها ، فابریزیو به میلان باز میگردد.
در بازگشت چون پدرش مارکی دل دونگو، او را از قصر میراند به خانهی عمهاش در پارم پناه میبرد.عمهی او ژینا، زنی بسیار زیباست که بیوه مانده و با دوک دو سانسورینای پیر ازدواج کرده است و زینت دربار کوچک پارم است. فابریس جوان، اکنون که راه افتخار نظامی به رویش بسته شده است، در چنین محیطی، برای مخالفت با جاه پرستی عمهاش، آماده پیش گرفتن راه کشیشی میشود و معاون اسقف پیر میگردد. اما، روحیه پر هیاهوی او، که هدفی حقیقی ندارد، او را به عشقهای پرحادثه و زودگذر می کشاند.
طبق گفتههای استاندال، فصل اول این کتاب که عنوان آن «میلان در ۱۷۹۶» است، را بر مبنای اعترافهای واقعی یک ستوان فرانسوی، به نام روبر، نوشته است. استندال در این کتاب مخاطب را به ماجرایی جدید میبرد و با “مارکی دل دونگو” ی هوادار اتریش آشنا میکند. بعد از این شخصیت ما در داستان با دو زن، به نامهای “ماکیز” جوان همسر مارکی دل دونگو و خواهر مارکی، یعنی “ژینا” آشنا می شویم. البته نویسنده با اشارههای هوشمندانه به مخاطب خود از ابتدا ، تلقین می کند که قهرمان جوان داستان، یعنی«فابریس» ثمره پیوند ستوان روبر و مارکیز است. این پسر که قهرمان داستان هم هست در واقع در دوره پرهیجان و آشوب جنگهای ناپلئون بزرگ می شود و این برهه از تاریخ را به تصویر میکشد.
این کتاب در ۵۸۱ صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
مارکی به معارف سخت کینه میورزید، میگفت: «ایتالیا را اندیشهها بر باد داد.» نمیدانست چگونه این وحشت مقدس خود را از آموزش، با این آرزو آشتی دهد که ببیند پسرش فابریس تحصیل خود را که به طوری چندان درخشان نزد یسوعیان آغاز کرده بود تمام کند. برای اینکه هرچه کمتر در معرض خطر باشد، پدر «بلانس» پیشنماز گریانتا را برگماشت تا کار تعلیم زبان لاتینی را به فابریس ادامه دهد. پیشنماز میبایست خود این زبان را بداند، اما او این زبان را خوار میشمرد و دانش او در این مورد محدود بود به از برخواندن دعاهای کتاب دعا که تقریبا میتوانست معنای آنها را به گوسفندان خویش بفهماند. با این همه، در بخش او مردم به او احترام بسیار میگذاشتند و حتی از او میترسیدند.