توضیحات
- یادداشتهای دایناسور
- مونس الرزاز
- رمان
- ترجمه: رضا عامری
- نشر چشمه
یادداشتهای دایناسور، نمادی از دنیای عرب بعد از درگیریها و مشکلاتی است که پشت سر گذاشته است. این کتاب نخستینبار در سال ۱۹۹۴ منتشر شد و حکم انتقاد از جامعهای را داشت که نمیپذیرفت به اشتباهاتش اعتراف کند. در کتاب با مردی به نام عبدالله که او را عبدالله دایناسور خطاب میکنند آشنا میشویم. ویژگی بارز این مرد ایستادگی و پافشاری بر روی اشتباهاتش است. او نمیپذیرد که نظام سوسیالیستی سقوط کرده است و یا ناتو علیه عراق کاری نمیکند و وقتی تمام پیشبینیهایش اشتباه از آب درمیآیند با لبخند میگوید یک جنگجو تا ابد روی حرفش میماند.
مونس الرزاز در این کتاب به مخاطبانش کمک میکند تا دید بهتری از کشور اردن به دست بیاورند و از آدمهایی میگوید که نمیپذیرند مسیر اشتباه در پیش گرفتهاند. او از دنیای عرب میگوید و مشکلاتی که با آنها دست و پنجه نرم کرده است.
اتفاقات ناگواری مانند مرگ جمال عبدالناصر، شکست در جنگ شش روزه با اسرائیل، ترکیدن حباب حزب بعث و …
کتاب یادداشتهای دایناسور توانسته تناقضهای درونی و از خودبیگانگی یک جامعه را نشان دهد و نابودی ارزشهای انسانی را به تصویر بکشد.
مونس الرزاز متولد ۱۹۵۱ در اردن است. او یکی از برجستهترین رماننویسان مدرن عرب به حساب میآید که موفق به دریافت پانزده جایزه از جمله جایزهی شایستگی هنر دولت اردن شده است. پدرش از نخستین پیشروان یکی از احزاب عرب بود و مادر او در اتحادیههای اجتماعی و سیاسی نقش رهبری و پیشوایی به عهده داشت. برادرش هم نخست وزیر اردن بود.
مونس الرزاز در آثارش بر بازتاب وضعیت اعراب تاکید کرده است و از ترسها و زخمها و زندگی آنها و خودش نوشته. همچنین از سرکوبی که باعث سکوت مبارزان میشود نوشته است. یونسکو کتاب حافظه مجاز او را در سه هزار نسخه منتشر کرده است. او در آگوست سال ۲۰۰۲ در بیمارستانی در عمان چشم از دنیا فروبست.
این کتاب در ۱۸۰ صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
چهرهی زبابه ناگهان از داخل صدف رازآلود بیرون آمد. گفت که نمرده است اما بیآنکه خبرم کند، بار سفر بسته چون از صحنه وداع بدش میآمده. او طیفی بود که از خیابانهای هزارتو و رازآلود عبور میکرد. میگفت دخترش در این خیابان زندگی میکرده است. او زمانی با مادر امریکایی این دختر ازدواج کرده بود که امان روستایی بیش نبوده است. سپس زن ترکش میکند و او را با تنها دخترش که همسر یک مهندس الکترونیک شده بود، تنها میگذارد.
در خیابان چون طیفی گریزان حرکت میکرد که به همسر امریکاییش برخورد. زنی که بیست سال پیش به خاطر اینکه امان روستایی بیش نبود، ترکش کرده بود. او دستپاچه شده و زن هم درنگی کرده بود. مثل دو حیرات سرگردان بودند، زن برای سلام کردن تردید میکند اما نمیتواند تصمیم بگیرد. آیا دستش را دراز کند؟
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.