توضیحات
- گاو خونی
- جعفر مدرس صادقی
- نشر مرکز
داستان گاو خونی با تعریف یک خواب از زبان راوی شروع میشود. راوی که پسری 24 ساله است با دو نفر از دوستانش در تهران زندگی میکند. او خاطرات بهم پیچیده و معمولا تلخی از دوران کودکی و نوجوانی دارد که عشق نافرجام و مرگ پدر و مادرش از آن جمله است.
راوی معمولا در حال تعریف کردن خوابهای خود برای مخاطب است. خوابهایی که در آنها گذشتهی راوی به تدریج آشکار و جزئیات مرموز و روانی راوی بیان میشود. خوابهای او بیشتر شامل خاطرات پدرش است. پدری که هر روز صبح زود بیرون میرفت و در زایندهرود شنا میکرد و یکبار خواب میبیند که روزی آنقدر به پاییندست رودخانه رفته که در باتلاق گاوخونی غرق شده و مرده است. ( هرچند که پدرش در مغازهی خود و پشت میز کارش مرده بود). راوی بعد از مرگ پدر به اصفهان برگشته و با معشوقهی کودکی خود ( دخترعمهاش) ازدواج میکند. اما وضعیت روانی و شرایط نابسامان راوی که منجر به تصمیم سریع او برای ازدواج شده بود در ادامه منجر به نابسامانی زندگی و جدایی سریع از همسرش میشود.
در این اثر انسجام روایی، عنصری غایب است و رخدادها از منطقی علّی پیروی نمیکنند که این بهمریختگی بازتابی از آشفتگی ذهن راوی است.
زمان داستان بین حال و گذشته سیال است و مکان اتفاقات دو شهر تهران و اصفهان است. از آنجایی که کتاب گاوخونی با روایت یک خواب شروع میشود و همواره در طول داستان ارجاعاتی به خواب دارد، از منظر روانشناختی این کتاب را به دولایه و یا سطح آشکار و پنهان تقسیم میکنند. لایهی آشکار یا همان سطح روساختی، روایتی نامنسجم و غیررئالیستی است که در آن رخدادهایی در فضایی وهمآلود برای راوی 24 ساله اتفاق میافتد که هم واقعیت در آن روایت میشود و هم خوابهایی که راوی میبیند؛ تا جایی که مرز بین خواب و عالم واقع قابل تشخیص نیست.
زایندهرود در کتاب گاوخونی نقش کلیدی ایفا میکند و تمام داستان حول محور این رودخانه اتفاق میافتد.
گاو خونی که در آذرماه سال 1360 و حدود یکسال پس از آغاز جنگ ایران و عراق نوشته شده است، به 24 بخش سه تا چهار صفحهای تقسیم میشود.
این کتاب در سال 1996 در آمریکا نیز منتشر شده است. براساس داستان این کتاب فیلمی به همین نام به کارگردانی بهروز افخمی ساخته شده که در سال 1384 جایزهی اصلی جشنوارهی فیلم سئول را از آن خود کرد.
این کتاب در 112 صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
خوابهای پدرم از همان شب شروع شد. هر شب، یا یک شب در میان، خواب او را میدیدم. گاهی همان خواب شب اول را میدیدم. اما به جای این که آخر سر بپرم توی آب، میرسیدیم به باتلاق و میدیدم به جای باتلاق، دریاچهی وسیعی بود که دور تا دورش را درختهای بلندی شبیه هم و اندازهی هم گرفته بود و آب آن زیر نور ماه میدرخشید. پدرم میگفت این دریاچه عمیقترین دریاچهی دنیاست، چون که همهی آبهای زایندهرود از اول ریخته است اینجا و جمع شده است اینجا و هیچکس نمیداند ته آن کجاست. بعد، من میترسیدم و او میخندید و به شوخی من را میانداخت توی آب. یا خودش میپرید توی آب تا ته دریاچه را پیدا کند و من هم به دنبالش میپریدم توی آب. یا قایقمان چپه میشد و هر سهتا میافتادیم توی آب. یا اصلا دریاچهای در کار نبود، باتلاق بود، و قایقمان به گل مینشست و میماند توی باتلاق و من برای این که خودم را بیدار کنم، خودم را میانداختم توی باتلاق. یا پیش از این که به دریاچه یا باتلاق برسیم، قایقمان به کف رودخانه گیر میکرد و میشکست. و یک بار فرصت کردم پل شهرستان را خوب تماشا کنم. سالم سالم بود. همانطور که همانوقت که ساخته بودند باید میبود و توی نقاشیها زیاد دیده بودم.
نیلوفر –
سلام خیلی خوب بود اگر امکان اینکه کتابی که تمام شده رو می تونستیم به لیست علاقه مندی هامون اضافه کنیم و هر وقت موجود شد ایمیلی یا پیامکی مطلع مون می کردید تا برای خریدنش اقدام کنیم.
negaramehrbakhsh –
جزو بهترین کتاب های مدرس صادقی.