توضیحات
- پاگرد
- محمدحسن شهسواری
- نشر افق
پاگرد رمانی است به قلم محمدحسن شهسواری که داستان آن حول حوادث کوی دانشگاه در سال 1378 میگذرد. داستان پیرامون شخصیتهایی از قشرهای مختلف اجتماعی،که هر کدام به نحوی طی فرار از شلوغیها، سراز پاگرد خانهای در کوچهای بنبست در آوردهاند. در ابتدا طی هر فصل داستانهایی به ظاهر بیارتباط به هم روایت میشود اما با جلو رفتن کتاب این داستانها به نحوی ظریف به هم میپیوندند و تکهای از پازل کلی اثر را تشکیل میدهند.
در طول روایت داستان با شخصیت و جهانبینی هریک از این آدمها همراه میشویم و نویسنده با مرور حال و گذشتهی آنها بخشی از تاریخ معاصر ایران و شرایط زمانه را به تصویر میکشد.
محمدحسن شهسواری، نویسنده و روزنامهنگار، در داستانهایش به آرزوهای سیاسی و اجتماعی نسل جوان امروز میپردازد. او همگام با تحولات جامعه، تجربههای زیستی نسل خود را در قالب بیانی هنری ثبت میکند.
این کتاب در 248 صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
اگر نخواهم تو را و پیش از آن خودم را فریب بدهم، باید بگویم حتی وقتی مطمئن شدم آن سرباز قدبلند که با دو کولهپشتی، یکی به پشت و دیگری به دست، کنار کامیون ایستاده و شاید هم به نگهبانی از آن، تو هستی، باز هم نخواستم باور کنم.
شاید خودت هم ندانی برای من یادآور چه چیزهای زجرآوری هستی و آن موقع فکر میکردم نباید هم بدانی و باز فکر میکردم چون نه قدت به این حرفها میرسد و نه خودت باور داری این همه را از خودت. آن هم با موقعیتی که من داشتم. رفیق، همرزم و به قولی دست راست سروان. حتی تو هم باور نمیکردی من یک سرباز ساده باشم. همان طور که هیچکس فکر نمیکرد سروان، سروان باشد.
کاش این سؤال را همان موقع از تو میکردم. همان موقعی که حالا نبود. چند بار خواستم بپرسم ولی از جوابت ترسیدم. هیچ وقت نفهمیدم که تو سروان من را چقدر جدی گرفتی. از تو انتظاری نداشتم. ولی حتماً در آن فاصله از افسرها و درجهدارها چیزهایی پرسیدی یا خودشان برایت گفتند چون همهشان با چشمهای گشاد سروان را نگاه میکردند و مرتب زیرگوشی از هم میپرسیدند این همان سروان است؟
mohammad.saboori –
داستانی خوشخوان و روایتی مأنوس در یکی از بهترین لوکیشنهای قصهگویی: اطراف دانشگاه تهران. برای کسانی که التهابهای بعد از حوادث کوی دانشگاه یادشان است طعمی تلخ و تهنشین در حافظه دارد.