توضیحات
- سپیدهدم ایرانی
- امیرحسن چهلتن
- انتشارات نگاه
سپیدهدم ایرانی داستان مردي است كه بعد از ۲۸ سال تبعيد خودخواسته، در بهمنماه ۱۳۵۷ به ايران برمیگردد، اما به دليل اتفاقات رخداده طی اين سالها، دچار سردرگمی و يأس میشود. نويسنده، دراين رمان با نگاهی اجتماعی تاريخی، هويت مخدوششده مرد را در مواجهه با وقايع رخداده، نشان میدهد.
چهلتن در رمان سپیدهدم ایرانی، تاثير سياست بر زندگی شخصيت اصلي داستانش را بازگو میكند. نويسنده زندگی سياسی – اجتماعی او را در برابر مخاطب قرار داده و نشان میدهد چگونه بهخاطر عقايد و باورهايش، عمر و زندگي خود و خانوادهاش را به تباهی كشانده است.
شخصيت اصلی داستان، ايرج بیرشك، پس از مشاركت در ترور ناموفق محمدرضا پهلوي مجبور به فرار از ايران میشود. وی كه از اعضاي حزب توده است برای رسيدن به جايگاه آرمانی حزب خود، به شوروی میگريزد اما در همان بدو ورود با رفتار غيرمنتظرهای روبرو میشود. اين اتفاق سبب میشود تا اعتقادات و باورهايش زير سوال بروند. كمونيسم شوروی، نه تنها او را به عنوان عضو حزب توده به رسميت نميشناسد، بلكه به جرم جاسوسي براي امپرياليسم او را دستگير و به ۱۵ سال كار در اردوگاه كار اجباري محكوم ميكند. به اين ترتيب پيوند بيرشك با جهان خارج، خانواده و آرزوهايش بيآنكه قادر به اعتراض باشد، قطع ميشود.
چهلتن، داستان سپیدهدم ایرانی را با ورود ايرج بيرشك به ايران و درفرودگاه مهرآباد شروع ميكند و با تكنيك بازگشت به گذشته، اطﻼﻋﺎﺗﻲ از ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ و زندگي ﺷﺨﺼﻴﺖﻫﺎ، شرايط خانوادگيشان و… به خواننده ميدهد. وي در ادامه، روايت را با گفتوگوهاي سنجيده پيش ميبرد و با توصيف دقيق جزييات و فضاسازي (بهويژه توصيف فضاي شهر تهران در دهههاي ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۰) داستان را با راوي داناي كل گسترش ميدهد.
پژوهش برای این کتاب و نگارشش، در حدود سه سال زمان بود. این اثر در دوره بیستوچهارم جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، نامزد دریافت جایزه بود اما امیرحسن چهلتن در اعتراض به سانسورها، خود و کتابش را از دور مسابقات خارج کرد.
امیرحسن چهلتن، رمان نویس، مقاله نویس ایرانی و عضو کانون نویسندگان ایران، ۹ مهر ۱۳۳۵ در تهران به دنیا آمد. رمان او با نام «محفل عاشقان ادب» در سال ۲۰۲۰ میلادی جایزه بین المللی ادبیات را از «خانه فرهنگهای جهان» در برلین دریافت کرد. مطبوعات آلمان چهلتن را «بالزاک ایران» نامیدهاند و آثارش بارها نامزد جوایز مختلف ادبی از جمله جایزه هوشنگ گلشیری و کتاب سال جمهوری اسلامی بوده است. از میان کتابهای او میتوان به عشق و بانوی ناتمام، ساعت پنج برای مردن دیر است، تهران شهر بی آسمان و دیگر کسی صدایم نزد، اشاره کرد.
این کتاب در ۲۰۶ صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
جلو رفت. در گوشه کنارها هنوز چیزی بود که حیاتشان مثل مریضی در حال احتضار نشانههای ناچیز و دلآزاری از گذشته داشت. انگار بر سنگ نوشتهای عتیق و زیبا و رویایی مشتی لجن پاشیده باشند. این تهران او بود!
گفت باید دوباره شروع کنم. مسیر طی شده را یک بار دیگر رفت و برگشت، پیش از این هم در این شهر بزرگ فقط با همین یک تکهاش اخت بود، راستهای که پارلمان و کتابفروشی و سینما و کافه و تماشاخانه داشت؛ میدان بهارستان، میدان مخبرالدوله، لاله زار و استانبول و نادری، خیابان فردوسی؛ باشگاه حزب آنجا بود. آنها با گذشتهٔ این شهر چه کردهاند!؟ اسم خیابانها چرا عوض شده بود؟ تازه اینها باز هم درصدد اختراع نامهای تازهتری برای خیابانها بودند!
شیرهای میدان مخبرالدوله چه شدند، شیرهایی که هر کدام یک توپ بزرگ فلزی زیر پنجه داشتند؟ شهرداری تهران دیگر نبود؛ با آن رواقهای دو اشکوبهای که رو به جنوب داشت و در همهٔ طول میدان مستطیلی شکل توپخانه ادامه مییافت. و حالا جایش را به پاساژهایی داده بود که رادیوی ترانزیستوری و ضبط صوت ژاپنی میفروختند. به لالهزار پیچید؛ تئاتر دهقان، تئاتر نصر، تماشاخانه تهران، تئاتر فرهنگ، فردوسی، سعدی! بعضیهاشان به انبار کالاهای بنجلِ بیربط تبدیل شده بود، بعضی هنوز سرپا بود که دهانههایی تاریک داشت و بوی کالباسهای مانده و استفراغ آخر شب میداد؛ کابارههای ارزانقیمتی که بزک تند و دلقکوار هنرپیشگانش را در ویترینهایی در دو سوی در ورودی به نمایش گذاشته بود. و آن دوروبر خوب که نگاه میکرد میتوانست مستها، فاحشههای سر بهوا و پااندازهایی را که دندان طلا داشتند و پوست تخمهٔ ژاپنی را از کنج دهان به بیرون تف میکردند، ببیند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.