توضیحات
ویلیام استایرون
ترجمه: آرش رضا پور – افشین رضاپور
نشر هنوز
این کتاب دربردارندهی یک داستان کوتاه و یک نمایشنامه است. راه بیپایان روایتگر طغیان فرد در برابر سیستم است. طغیانی آنچنان نومیدانه که در نهایت به خودآزاری و خودویرانگری میانجامد. اما قهرمان که امیدی به تغییر ندارد تا پای جان میجنگد، بر تصمیم خود میماند، لج میکند و در نهایت گرچه زخمی و بیرمق و تحقیرشده به مقصد میرسد اما پیروز ماجرا است. این ماجرا البته پیروز دیگری نیز دارد. سرهنگ، نماد سیستم که موفق شده خواسته خود را بر همگان تحمیل کند. نمایشنامهی آتیشکخانه بیانیهای علیه تفنگداران دریایی و نظامیگری به روش آمریکایی است. وقایع نمایشنامه مربوط است به بیمارستانی در جنوب آمریکا در تابستان 1943 که در آن ترس و وحشت شخصیت اصلی از مرزهای واقعیت هم گذار میکند.
این کتاب در واقع شامل دو اثر ضد جنگ و تراژیک است که یکی به طغیان فرد علیه سیستم میپردازد و دیگری مضحکهی مشتی منحرف و بیمار مقاربتی را در بیمارستانی تصویر میکند که مرگ و ناهنجاریهایش را به تماشا نشستهاند، شاعری ره گمکرده و قربانی سوءتفاهم و درمانگری که خود نیز منحرف است. این نمایشنامه نمادی است از جامعهای پر از عقده، ناهنجاری و بیعدالتی.
این کتاب در 184 صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
چشمهای پسری بهآرامی رویهم افتاد و پلکهای بلند سیاهش خیس اشک شد. انگار آنقدر گریه کرده بود تا به خواب برود. وقتی روی او خم شدند، دیدند که هنوز خیلی بچه است. نسیمی از کنار مرداب میآمد و بوی دود و باروت سوخته را با خود میآورد و موهای او را نوازش میکرد. حلقهای از مو به زیبایی روی پیشانیاش افتاد، انگار پسرک، در آن حالت بیحواسی و ناهشیاری، میخواست ژستی بگیرد که مناسب سنوسالش باشد، ولی با ناشیگری طنازی میکرد. ملخها توی بیشه، بالای موهای فرفریاش، می پریدند. زیر چشمهای خوابآلودش چهرهای دربوداغان قرار داشت. کالور سربلند کرد و چشمش به چشم مانیکس افتاد.
سروان بیاختیار هقهق میکرد. نگاه غمزدهای به سرهنگ انداخت که کنار ایستاده بود و بعد دوباره به پسرک نگاه کرد و بعد به کالور. هقهقکنان گفت: « حرومزادهها، کی میخوان دست از سرمون بردارن. کی میخوان راحتمون بذارن؟»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.