توضیحات
- راز
- فلیپ گرمبر
- مهستی بحرینی
- نشر ماهی
رمان راز اثر کوتاهی از نویسندهی فرانسوی، فیلیپ گرمبر است که حوادث آن با جنگ جهانی دوم گره خورده است. داستان افرادی که به نظر میرسد از اتفاقات جنگ و کشتارهای آن عبور کردهاند و اکنون زندگی آرامی برای خود فراهم کردهاند. اما تلخیهای گذشته هنوز آنها را تحتتاثیر قرار میدهد. رازهایی وجود دارد که باید آشکار شوند و آدمهایی هستند که باید به آرامش برسند.
راوی کتاب پسربچهای تنها و ناامید است که برخلاف پدر و مادرش (که هردو ورزشکار حرفهای هستند) بدن نحیف و ضعیفی دارد. به نظر میرسد پدر و مادر «فیلیپ» از داشتن او سرخوردهاند و به طور کلی هیچکدام شوق زندگی ندارند. اما این پسربچه هم به کسی نیاز دارد تا تنهایی خود را با او شریک شود. او به کسی نیاز دارد که شریک اشکهایش شود. شاید یک برادر خیالی گزینه مناسبی باشد.
یک روز فیلیپ همراه مادرش به انباری رفته و در آن اتاق ناشناخته که سرشار از خاطرات است، یک عروسک پیدا میکند. سگی پشمالو که کرکهای مخملی نخنمایی دارد. پسربچه بلافاصله آن را بغل میکند اما چون احساس میکند مادرش ناراضی است، سگ را سرجایش میگذارد.
مدتی است که فیلیپ احساس میکند رازهایی وجود دارد که از او پنهان میکنند. به عنوان مثال پدرش نام خانوادگیشان را عوض کرده ولی در پاسخ هر سوالی فقط میگوید: «اسم ما همیشه همین بوده و این موضوع چنان بدیهی است که جایی برای هیچگونه بحثی باقی نمیگذارد.» البته راوی همه این موارد را میبیند اما تصمیم میگیرد از همهچیز بیخبر بماند تا اینکه به پدر و مادرش فشار بیاورد و موجب ناراحتی آنها شود.
سالها میگذرد و فیلیپ ۱۵ ساله میشود و این بیخبری تا زمانی ادامه پیدا میکند که «لوییز» تصمیم میگیرد حقیقت را آشکار کند. لوییز مانند یکی اعضای خانواده آنها بود که کارهای مختلفی برای خانوادهی «گرمبر» انجام میداد.
راوی رفته رفته تکههای پازل را کنار هم قرار میدهد و حوادث گذشتهای را راویت میکند که پدر و مادرش از سر گذراندهاند. حوادثی که خانوادهی یهودی آنها را به شدت تحت تاثیر قرار داده و باعث زنده شدن خاطرات دفنشده میشود. چیزهایی که هیچکس تمایلی به سخن گفتن از آنها ندارد.
فیلیپ گرمبر رمان راز را که براساس سرگذشت خانواده خود است در سال ۲۰۰۴ منتشر کرد. این کتاب با استقبال فراوان خوانندگان روبهرو شد و جوایز متعددی هم نصیب گرمبر کرد. کلود میلر، کارگردان فرانسوی، در سال ۲۰۰۷ فیلمی براساس این داستان ساخت.
این کتاب در 148 صفحه به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
پس از سالها زندگی در سایهی یک برادر، حال برادری را کشف میکردم که پدر و مادرم از من پنهانش کرده بودند، برادری که دوستش نداشتم. لوییز برایم چهرهی پسری دوستداشتنی را تصویر کرده بود، پسری مطمئن از قدرت خویش و از هر لحاظ شبیه کسی که هر روز خرد و خمیرم میکرد. میخواستم این تصویر را به شعلههای آتش بسپارم، هرچند که از نفرتانگیز بودن خواستهی خود آگاه بودم.
تا جایی که امکان داشت، لحظهی کشف حقیقت را به تعویق انداخته بودم: در برخورد با سیمهای خاردار حصار سکوت خراش برمیداشتم برای پرهیز از این حال و از آنجا که نمیتوانستم چهرهی ابدی نقشبسته در چشم کمگوی پدرم را بشناسم، برای خود برادری ساخته بودم. اکنون به لطف لوییز، پی میبردم که او بهراستی چهرهای داشته است، چهرهی پسر کوچکی که از من پنهانش کرده بودند و مدام به سراغم میآمد. پدر و مادرم، با اندوهی جاودان از رها کردن او به دست سرنوشت خویش و با احساس گناه از بنا نهادن خوشبختی خود بر پایهی نابودی او، این پسر را در تاریکی نگه داشته بودند. من در برابر شرمساری موروثیام سر فرود میآوردم، همچنانکه شبها زیر پیکری که میخواست بر من چیره شود خم میشدم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.